یاد روزی افتادم که بی‌اختیار اشک ریختم. شنیدن تحلیل اوضاع موجود روی صندلی های "آب و آتش" که تهش ختم می‌شد به جنگ. دستام رو گذاشتم روی صورتم و به پهنای صورت گریه کردم. حالا هر بار که این آهنگ رو گوش می‌دم اون حسِ واقعی برام تداعی‌ می‌شه. خیال می‌کنم گاه و بی‌گاه بمبی می‌خوره وسط شهر. هر روز که بیدار می‌شم دونه دونه از "آدم" های زندگیم خبر می‌گیرم. گاهی یکیشون جواب نمی‌ده و اون آدم رو از لیست آدم‌های زندگیم پاک می‌کنم. به عشقی فکر میکنم که لیلی و مجنون بود ، ویس و رامین بود ، به معشوقی که سربازه و خبری ازش نیست. ساعت ها به خواهرزاده‌م که می‌دوعه خیره می‌شم. میگه: دارم پرواز می‌کنم خاله. می‌تونی ببینی؟ دلم نمی‌خواد بمیره. بلده خیال ببافه پس نباید بمیره. بلد نیست دروغ بگه، بلده عاشقی کنه پس نباید بمیره. دلم‌ نمی‌خواد از لیستم خط بزنمش. دستام رو می‌ذارم روی صورتم‌ و زار می‌زنم.


+ دارم کتاب ۱۹۸۴ رو می‌خونم و چقدر زیبا درباره جنگ حرف می‌زنه. رفاه عمومی نباید افزایش پیدا کنه، ماشین نباید در خدمت افزایش رفاه و ثروت عمومی در بیاد، چه کنیم تولید داشته باشیم و مصرف نداشته باشیم؟ جنگ!


++ من الی الابد به حس حمایتی که از مادرم می‌گیرم نیاز دارم. به دل‌نگرانیش برای احوال و سلامتی من، به آشفتگی ای که تو صورتش حس میکنم بلافاصله بعد از اینکه می‌شنوه سرم درد میکنه. و این رو ضعف نمیدونم برای خودم. نمیتونم زندگی بدون حس حمایتِ بی چون و چرای "آدم های زندگیم" رو تصور کنم.


+++ داشتم به این فکر می‌کردم که زبان هوشمنده. مثلا در باب اعتماد عبارت‌هایی مثل "مورد اعتماد" "قابل اعتماد" "معتمد" و . داریم ولی عبارت هایی مثل "اعتماد کننده" "اعتمادنده" "بسیار اعتماد کننده" نداریم. یعنی مبنای تعریف اعتماد و ایجاد کننده‌ی اون اصولا گیرنده‌ی اون اعتماد هست نه دهنده‌ی اون. 


Before he falls
حجم: 5.32 مگابایت


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

توليد متريال پوشش هاي ضد حريق و عايق سرد PIR چیت تمام گیم ها آکادمی VIP زبان تهران سنتر زعفرانیه درسا وکتور مجله ي زندگي پولکی Paula Stranger In a Strange Land یک برنامه نویس وب - قالب بلاگ بیان Katie